جدول جو
جدول جو

معنی لسان الحال - جستجوی لغت در جدول جو

لسان الحال
(لِ نُلْ)
زبان حال. مادل علی حاله الشی ٔ او کیفیته من ظواهر امره فکانه قام مقام کلام یعبر به عن حاله فلم یفتقر معه الی کلام یقولون نطقت لسان الحال بکذا. (اقرب الموارد). قال اﷲتعالی: ماکان للمشرکین ان یعمروا مساجداﷲ شاهدین علی انفسهم بالکفر. (قرآن 17/9) ، ضروره انهم لم یشهدوا علی انفسهم بالسنتهم و انما شهدوا بالسنه احوالهم
لغت نامه دهخدا
لسان الحال
زبان دم زبان حال
تصویری از لسان الحال
تصویر لسان الحال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لسان الحمل
تصویر لسان الحمل
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، بارتنگ، جرغول، چرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لسان حال
تصویر لسان حال
آنچه از صورت ظاهر که دلالت بر کیفیت و حالت درونی بکند
فرهنگ فارسی عمید
(لِ نُلْ حَ مَ)
زبان بره. آذان الجدی. (بحرالجواهر). نباتی است دوائی، ای سری قوم. (مهذب الاسماء). نباتی است قابض و مجفف. بارتنگ. بارهنگ. گیاهی است برگش مشابه به زبان بره. تخمش را به فارسی بارتنگ گویند. برای دفع اسهال نافع است. (غیاث). بردوسلام. خرقوله. (بحر الجواهر). ذنب الفاره:
ریزش سوهان اوست داروی اطلاق از آنک
هست لسان الحمل صورت سوهان او.
خاقانی.
صاحب اختیارات بدیعی گوید: نباتی است مانند زبان بره به شیرازی آن را ورق بارتنگ خوانند وآن دو نوع بود بزرگ و کوچک و ورق نوع کبیر بزرگتر بود و جوهر وی مرکب بود از مائیه و ارضیه. بمائیه مبرد بود و با رضیه قابض و سودمندتر آن بزرگ تر بود که تازه بود طبیعت آن سرد و خشک است در دوم ورق وی قابض و رادع بود، منع سیلان خون بکند و خشکی وی نه لذاع بود اصل وی چون از گردن صاحب خنازیر بیاویزند نافع بودو وی ورمهای گرم و شری و خنازیر و آتش فارسی و دأالفیل و صرع و نمله و سوختگی آتش را نافع بود و آب ورق وی قلاع را مفید بود و شیافات چشم را چون بوی بگدازند سودمند بود گویند که تب غب را نافع بود و آب ورق وی چون بیاشامند از اصل وی سه عدد در چهل و پنج درم شراب ممزوج کرده و گویند در تب ربع چهار عدد. اصل وی بر گزیدگی سگ دیوانه نهادن نافع بود و گویند مضر بود به سپرز و مصلح آن مصطکی و سلیخه بود و بدل آن ورق حماض بستانی بود. حکیم مؤمن در تحفه گوید: به فارسی بارتنگ و به ترکی ’باغ یرپاغی’ نامند و از جنس مرماخور است و صغیر و کبیر میباشد صغیر او را برگ کوچک و باریک و ملاست بیشتر و ساقش پراکنده و مایل به طرف زمین و گلش در طرف ساق و زرد و تخمش سیاه و کوچک و ساق قسم کبیر او به دستور (؟) پراکنده و مایل بسرخی وقریب به ذرعی میشود و تخمش ریزه تر از تخم صغیر و گلش مانند او و بیخ هر دو سست و با زغبت و نهایت سطبری آن تا بقدر انگشتی و منافع کبیر زیاده بر صغیر و ازمطلق آن مراد صغیر است. در دوم سرد و خشک و برگ و تخم او الطف و جالی و رادع و قابض و مقوی جگر و مفتح و حابس نزف الدم جمیع اعضاء و پختۀ برگ و بیخ او با نمک و سرکه و عدس رافع اسهال دموی و عصارۀ او مسکن تشنگی و جهت فساد هضم و دق و سل و نفث الدم و سدۀ سپرز و جگر و ضعف آن و سدر و صرع و تبهای حاره و ربو و جوشش دهان و لثه و قرحۀ ریه و قئی الدم و سدّۀ گرده و حرقهالبول و سیلان حیض و خون بواسیر و ضماد و ذرور او جهت التیام زخمها و ورم آن و سوختگی آتش و داءالفیل و قروح خبیثه و ساعیه و آکله و نار فارسی و قطور آب او جهت درد گوش حار و امراض چشم و حمول او جهت درد رحم و اختناق آن و نواصیر و ضماد برگ او منقی چرک زخمها و التیام دهنده تازۀ آن و رادع اورام حارّه و شری و با نمک رافع سمیت زخم سگ دیوانه گزیده و با سفیداب جهت باد سرخ و مضمضۀ طبیخ او و طبیخ بیخ آن جهت امراض دهان نافع و گویند مضر ریه است و مصلحش عسل و عصارۀ او مضر سپرز و مصلحش مصطکی و قدر شربت از آب او ده مثقال تا نیم رطل و بدلش حماض بستانی است و گویند بالخاصیه سه عدد بیخ چون او را با چهار وقیه شراب ممزوج به آب بنوشند رافع تب غب و چهار عدد آن رافع ربع است و تخم او در افعال مانند عصارۀ آن و بودادۀ او قابض و مغری (؟) و مقوی امعا و رافع زحیر و قدر شربتش تا سه درهم است و عرق بارتنگ در تقویت قوّت ماسکه بیعدیل و در سایر افعال خفیف تر از عصارۀ اوست - انتهی. ابوریحان بیرونی در صیدنه آرد: لسان الحمل ’اورباسیوس’ گوید به لغت رومی ارنغلوسن و اوروطوس و بلاطنین هم گویند و بسریانی لسانا امرا و به پارسی هرگوش و خرگوش خوانند و در منقول آورده که به یونانی ارتوغلوس گویند و گویند که ارنو به لغت ایشان بره را گویند و غلوس زبان را و به زبان لطینی اورا بلنطینی گویند و آن نوعی است از انواع نبات اسبغول جز آنکه برگ او از برگ اسبغول درازتر بود. ’دوس’ گویدآن دو نوع است آنچه مقدار او بزرگتر است نفع او بیشتر. طبری اذن الحمل ذکر کرده است و ظاهر است که مراد نبات اذن الحمل یا نبات اسبغول است. ’ص اونی’ گوید سرد و خشک است در دوم و اورام حاد را بنشاند و سوختگی آتش را نافع بود درد گوش گرم را سود دارد و قروح امعا را مفید بود و این منافع در تخم او زیاده بود اسهال صفراوی را دفع کند و نزف الدم را مفید بود و نواصیرو قروح خبیثه را نافع بود و اگر بیخ او را در آب بپزند و به آن مضمضه کنند درد دندان را تسکین دهد و بیخی که پخته باشد در معالجۀ گرده و جگر سودمند بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). ضریر انطاکی در تذکره گوید: نبت معروف و کانه فی الحقیقه ضرب من المرماخور کبیر و صغیر کلاهما اصفرالزهر حبه کالحماض غض عریض الورق لطیف الزغب بارد یابس فی الثانیه ینفع من الدق والسل والربو و نفث الدم و قروح الفم و الرئه واللثه و الطحال و الکلی وحرقه البول والنزف شربا والاورام طلاء و القروح ضماداً و ذروراًو یلحم و یجلو و یمنع الصرع و حرق النار و داءالفیل و سعی النمله و انتشار الاواکل والنار الفارسیه و الحمیات و مطلق السدد و ضعف الکبد مطلقاً و اوجاع الاذن قطوراً والعین مع ادویتها و النواصیر و الارحام فرزجهو هو یضرالرئه و یصلحه العسل قیل و الطحال و یصلحه المصطکی و شربته من اوقیه و نصف الی نصف رطل و من بزره مثقال. و من خواصه ان تعلیقه ینفع الخنازیر و شرب ثلاثه اضلاع (؟) منه لحمی الغب و اربع و للربع - انتهی. لسان الحمل الصغیر، آذان الشاه. (ابن البیطار). لسان الحمل الکبیر. بارتنگ. بارهنگ. آذان الجدی
لغت نامه دهخدا
(لِ نُنْ نا)
زبانۀآتش. شعلتها (ای شعله النار) و قیل ما یتشکل منها علی شکل اللسان. (اقرب الموارد). رجوع به لسان شود
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْ حَیْ یَ)
مارزبانک. مارزبان. از انواع سرخسها و در تمام نقاط مرطوب و معتدل فراوان است و هر پایۀ آن دارای دو برگ است که یکی گسترده و دیگری بصورت ساقه ای است که هاگدانها مانند سنبله ای بر روی آن قرار گرفته اند. برای بند آوردن خون و التیام جراحات و به عنوان قابض به کار میرود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 169)
لغت نامه دهخدا
(لِ نُثْ ثُ عَ)
نبات کثیرالفروع مربع طویل الاوراق فیه خشونه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْ اِ بِ)
حکیم مؤمن گوید: غیر رعی الابل است. نباتش مابین گیاه و درخت و پرشاخ و پراکنده و مربع و مایل بسفیدی و برگش شبیه به برگ به و از آن درازتر و عرضش کمتر و با زغب نرمی سفید و ثقیل الرائحه مایل بخوبی و ثمرش زرد مایل به پهنی و منبت او زمینهای درشت. در دوّم سرد و خشک و نزد بعضی گرم است مجفف قروح ظاهر و باطن است شرباًو ضماداً. و رافع سم شفنین بحری و طبیخ برگ و شاخ او مدر حیض و بول و مخرج جنین و رافع لکنت زبان و با حنا سیاه کننده موی و ذرور او جهت التیام جراحات و تنقیۀ خبیثۀ آن و استنجا به آب مطبوخ او مسکن حکۀ فرج و مقعد و ذکر و آب پختۀ او با عناب و مویز مفتح سدد و رافع التهاب و مضرّ گرده و مصلحش صمغ و قدر شربت از آب او دو وقیه و از جرم او تا سه درهم است و چون هفتاد مثقال او را با هفتاد رطل آب انگور شراب تربیب دهند جهت قرحۀ گرده و مثانه و نفث الدم و سرفه و سستی عضل و احتباس حیض نافع و قدر شربتش تا یک رطل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به الالسفاقن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْحَق ق)
هو الانسان الکامل المتحقق بمظهریه الاسم المتکلم. (تعریفات). لسان حق. انسان کامل
لغت نامه دهخدا
تصویری از لسان الحمل
تصویر لسان الحمل
زبان بره خرگوشک بزوشه جرغول جرغون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسان النار
تصویر لسان النار
زبانه آتش زبانه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
زبان آهو گونه ای خزه مار زبان گونه ای از خزه از تیره مار زبانها که هاگدانهایش بشکل سنبله در انتهای ساقه قرار دارند و در اماکن معتدل و نسبه سرد میروید غزل دیلی
فرهنگ لغت هوشیار
سرخس خونبند، گیاه مار زبان گونه ای سرخس که در تمام نقاط مرطوب و معتدل فراوان است و هر پایه اش دارای دو برگ است یکی گسترده و دیگری بصورت ساقه که هاگدانها بصورت سنبله ای بر روی آن قرار گرفته اند. از انساج این گیاه برای بند آوردن خون و التیام جراحات و بعنوان قابض استفاده میشود، مار زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسان الایل
تصویر لسان الایل
زنگی دارو زنگی دارو
فرهنگ لغت هوشیار
زبان خدا، مرد خدا زبان حق (خدا)، انسان کامل (چون مظهریت اسم متکلم است)
فرهنگ لغت هوشیار